پنچرگیری
بعضی وقتها که تصمیم میگیری نباشی، قفسه کتابها، سازت که تقریبا همسن خودته، لیست پخش آهنگهات که کمکت کردن برای امتحان بیدار بمونی و موقع قهوه درست کردن باهاش برقصی و انعکاس خودت رو توی شیشه گاز نگاه کنی، خوراکیهایی که دوست داری، سریالهایی که منتظر فصل جدیدشونی، نقاشیهایی که هنوز نکشیدی و زندگیهایی که نکردی، همه باهم بهت نگاه میکنن و میگن: اشکالی نداره که بعضی وقتها میخوای بری، یا نامرئی بشی، ما میفهمیم.
مهم اینه که سعی نمیکنن بهت بگن: نرو. بعضی وقتها برای متوقف شدن نیاز به همراه داری، نه مانع.
بعدش هم بهت میگن: اما اگر یه روز خواستی بمونی، ما هستیم که کنار گریههات، بتونی شب رو صبح کنی.
این چیزیه که من ازشون میشنوم، و فکر میکنم هرکس صدای متفاوتی از چرخهای کمکی زندگی پنچرش میشنوه. مثلا ممکنه آدم فرهیختهای بیاد و بگه زندگی من فقط قیژ قیژ میکنه، انگار سعی داره وسط اتوبان مشکلاتش لایی بکشه. خب این هم یه سبکه، معلومه تازه پنچرگیری کرده.
- ۰۴/۰۳/۱۱