تحت تعقیب بتمن

روایت‌نامه جست و خیز پیوسته، پیرامون تیمارستان آرکهام.

تحت تعقیب بتمن

روایت‌نامه جست و خیز پیوسته، پیرامون تیمارستان آرکهام.

به نمایندگی جوکر شعبه فرعی خوش اومدین!

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

گاهی جوری پیش میره که با خودت میگی: عینک آلبالویی جدیدم رو امکان نداره مثل قبلی پرت کنم به در و دیوار، و بعد از اون هفته‌ای پنج بار دنبال عینکت می‌گردی و سعی می‌کنی یادت بیاد آخرین جایی که پرتش کردی کجا بود، و مدت‌هاست که تمیزش هم نکردی. بعد یادت میاد این فقط درباره عینکت نبوده و نیست؛ مدت‌هاست که هر روز یه چیز جدید از وجودت پرت میشه بیرون.

ویرایش، حدود 15 روز بعد: عینک آلبالویی عزیز که تیره‌ترین روزهای من رو تا به اینجا دیده، حقیقتا یک اسطوره و نماده. ممنون که نشکستی، قرمز موندی و قرمزتر شدی، و قوز دماغم رو همراهی کردی.(قوز دماغ همواره پاینده باد، خاص دل).

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۲۹
  • میرا ولن

گاهی اوقات نمی‌تونی بعد اشتباه کردن بگی تجربه بود، یاد گرفتم، بزرگ شدم، قوی شدم و غیره. بعضی اشتباه‌ها فقط اشتباهن و هیچ‌چیز سانتیمانتالی در موردشون وجود نداره، نهایتا ممکنه فقط چرندی رو برای آروم کردن وجدانمون سر هم کنیم.

اشتباه داریم تا اشتباه، و درک این مسئله توی چشم من یه قدم رو به پذیرش مسئولیته، که در ظاهر ساده‌ست اما انجام دادنش لزوما اینطور نیست.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۰۹
  • میرا ولن

با خودم گفتم بیام سراغ شعری که یک‌ ماه پیش قول دادم کم‌کم کامل اینجا نقل قولش کنم، ذره‌ای طولانیه برای همین می‌خوام آروم آروم تمومش کنم، اینجوری بیشتر می‌چسبه؛ چون بنظر من شعر مثل وِرد‌های هاگوارتز نیست، نمی‌تونی سریع بگی آواداکداورا و رد بشی، باید باهاش راه بری، وگرنه فایده‌ش چیه؟

《دلم می‌خواست؛ بند از پای جانم باز می‌کردند

که من، تا روی بام ابرها، پرواز می‌کردم،

از آنجا، با کمند کهکشان، تا آسمان عرش می‌رفتم

در آن درگاه، درد خویش را فریاد می‌کردم!

که کاخ صد ستون کبریا لرزد!

 

مگر یک شب، ازین شب‌های بی‌فرجام،

ز یک فریاد بی‌هنگام

_به روی پرنیان آسمان‌ها_ خواب در چشم خدا لرزد!》

 

بازهم ممنون از آقای فریدون مشیری!

ادامه خواهد داشت...

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۰۷
  • میرا ولن

بعضی وقت‌ها که تصمیم می‌گیری نباشی، قفسه کتاب‌ها، سازت که تقریبا همسن خودته، لیست پخش آهنگ‌هات که کمکت کردن برای امتحان بیدار بمونی و موقع قهوه درست کردن باهاش برقصی و انعکاس خودت رو توی شیشه گاز نگاه کنی، خوراکی‌هایی که دوست داری، سریال‌هایی که منتظر فصل جدیدشونی، نقاشی‌هایی که هنوز نکشیدی و زندگی‌هایی که نکردی، همه باهم بهت نگاه می‌کنن و میگن: اشکالی نداره که بعضی وقت‌ها می‌خوای بری، یا نامرئی بشی، ما می‌فهمیم.

مهم اینه که سعی نمی‌کنن بهت بگن: نرو. بعضی وقت‌ها برای متوقف شدن نیاز به همراه داری، نه مانع.

بعدش هم بهت میگن: اما اگر یه روز خواستی بمونی، ما هستیم که کنار گریه‌هات، بتونی شب رو صبح کنی.

این چیزیه که من ازشون می‌شنوم، و فکر می‌کنم هرکس صدای متفاوتی از چرخ‌های کمکی زندگی پنچرش می‌شنوه. مثلا ممکنه آدم فرهیخته‌ای بیاد و بگه زندگی من فقط قیژ قیژ می‌کنه، انگار سعی داره وسط اتوبان مشکلاتش لایی بکشه. خب این هم یه سبکه، معلومه تازه پنچرگیری کرده.

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۴۹
  • میرا ولن
تحت تعقیب بتمن

*سوار بر پیکان جوانان مدل آبی پیژامه‌ای، قان قان میرم جلو تا اسیر دست خفاش سمج نشم. (بتمن)

*اطلاعات تکمیلی: نمایندگی کارخونه جوکر شعبه فرعی. (اصلی مال خودشه.)

*اگر اهل رقصیدن با نوشابه و نی و همراهی استاد حسن شماعی‌زاده در پس زمینه هستید، بفرمایید!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب