تحت تعقیب بتمن

روایت‌نامه جست و خیز پیوسته، پیرامون تیمارستان آرکهام.

تحت تعقیب بتمن

روایت‌نامه جست و خیز پیوسته، پیرامون تیمارستان آرکهام.

به نمایندگی جوکر شعبه فرعی خوش اومدین!

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

اول برگشتم به عقب، خیلی عقب، حدودا شش سال پیش، زمانی که نوجوونی، برعکس الان، هنوز راه زیادی برای کشف داشت. مدام با خودم می‌گفتم حوصله‌م سر رفته و همین دلیلی شد که به راهکارهای قرون وسطی برگردم. اقرار می‌کنم که مسئله سر رفتن حوصله حل شد اما حس زوال عقل کاملا پررنگ شد؛ اینطور شد که بعد دو روز بطالت ایام، با خودم گفتم آخه آدم حسابی! تو ادعای فرهنگی بودن داشتی!

زیر و بم گوشیم رو بالا آوردم، ته فکرم یکی داد میزد که شاید تمام آدمک‌های عزیز مجازی رو برای همیشه از دست دادم، شاید دیروز آخرین باری بود که ویکتوری رویال گرفتم، شاید تنها نخ‌هایی که من رو به زندگی وصل کرده بودن رو از دست دادم، شاید کوروش توپیا و میالند و کومان توی یوتیوب که هیچی، ماینکرفت هم که حرفش رو نزنیم، توی خوابم هم قفل شدن، شاید وبلاگم دیگه قرار نیست برگرده، همونی که وقتی ساختمش امیدوار بودم از طریقش رفقای عزیزی پیدا بکنم. همه این‌ها و کلی شاید دیگه، اول من رو ترسوند، بعد احساس حقارت داد که چقدر بدون اینترنت هیچم، و بعد یادم انداخت که حالا دوباره مثل سال‌های کودکی و ابتدای نوجوونیم، بین دیوارهای اتاقم تنهام، با این تفاوت که دیگه شجاعت برداشتن تلفن خونه و زنگ زدن به دوستانم رو ندارم. البته یک مسئله شجاعته، و مسئله دیگه "شاید" اینه که دوستی در کار نیست.

من از تنها بودن می‌ترسم، بعضی وقت‌ها از خودم می‌پرسم جریان این ترس کی به انتها می‌رسه؟ چون حقیقتا بدون عوارض جانبی نیست.

اخبار رو دنبال کردم، عصبانی شدم، غمگین شدم، ترسیدم، و اولش هنوز باور کردنی نبود؛ تا به امروز و شاید تا همیشه. و بعد برای جلوگیری از خودخوری، سریال‌های قدیمی رو بیرون کشیدم و دوباره نگاه کردم، و بعد تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شدم یک دزد خبره بشم و خواب‌های مِن باب دزدی دیدم. البته خواب‌های جنگی هم می‌دیدم، ریا و انکاری نیست، اما خب جنگ انتخاب من نبود، ولی دزد شدن یک انتخاب بود.

نگران این موضوع نباشید، نهایتا در حد دزد شکرستان بشم.

در پلتفرم‌های دیگه، وبلاگ‌های زیادی پیدا کردم و وقتی با آدم‌ها آشنا شدم و گذرنامه روزهاشون رو خوندم، من هم علایق جدیدی پیدا کردم و حتی تکه‌هایی از من که در جریان سیل غم شش ماهه خاکشیر شده بود رو دوباره با چسب کاغذی به خودم وصل کردم.

شاید بگید چرا چسب کاغذی؟ چون اگر روزی بخواید جداش بکنید درد کمتری می‌گیره و سیبیلتون بر باد نمیره. همیشه محافظه کار باشید.

خلاصه بگم، هفته بزرگی بود، پر از رنگ، بیشتر از اون پر از تیره‌گی، و پر از عوارض جانبی؛ مثلا الان یک فایل توی گوشیم به عنوان دایره المعارف تاریخ جهان دارم با حجم یک گیگابایت. بدرود!

  • میرا ولن
تحت تعقیب بتمن

*سوار بر پیکان جوانان مدل آبی پیژامه‌ای، قان قان میرم جلو تا اسیر دست خفاش سمج نشم. (بتمن)

*اطلاعات تکمیلی: نمایندگی کارخونه جوکر شعبه فرعی. (اصلی مال خودشه.)

*اگر اهل رقصیدن با نوشابه و نی و همراهی استاد حسن شماعی‌زاده در پس زمینه هستید، بفرمایید!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب