زمینگیر
نمیدونم چه جور عادتیه، یا چی توی ذهنم میگذره که بعد ساختن یه کوه با کلی اشک و زحمت، یه روز همهش رو پشت سرم رها میکنم و یادم میاد که از اولشم این راه من نبود. هیچوقت نفهمیده بودم منظور کسایی که میگفتن خیلی به علاقه داشتن توی مسیرتون دقت کنید چیه؛ هیچوقت نفهمیده بودم منظورشون از پشیمونی چیه؛ اما فکر میکردم میفهمم.
اما الان خوب میدونم. الان که آخرای راهه. الان که وسط جاده زیر آفتاب نشستم و به تهش نگاه میکنم و میبینم تهش برای من چیزی نیست، هیچوقت نبود، فقط هر دستی که رد شد من رو هم یه هل داد توی این راه، پا برهنه.
میدونم باید بلند بشم و این دو قدمی که مونده رو برم، چون وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم از ابتدای مسیر خیلی فاصله دارم؛ ولی به هرکسی که میگم من رو با چسب دوقلو به آسفالت چسبوندن و نمیتونم بلند بشم، باور نمیکنه؛ خودمم باور نمیکنم. اون راهی که مال من بود، برای همیشه جلوی ورودیش خاک ریختن، نوار زرد کشیدن و دارن بیل میزنن. برخلاف تصور منِ جوونتر، الان میدونم که بعضی چیزا وقتی از زمانش بگذره دیگه ترمیم پذیر نیست.
درد داره، اما بعد از پنج ماه زمینگیرِ غم بودن، میخوام بلند شم. اولش قراره زانوهام تیلیک تیلیک صدا بده، سرم گیج بره، پلکام سنگینی کنه، مغزم دوباره کل سناریوی ناله و شیون رو از سر بگیره، اما میخوام یادم نره که میتونم بلند شم. با خودم میگم کاش فقط یک نفر بود که دستم رو بگیره، یا اگر گریهم گرفت برام دستمال پرت کنه، یا فقط برام آرزوی موفقیت کنه. اما خب، گاهی هرچقدر که میدوم تا نقطهای توی روزگار موجودات اطرافم باشم، بازهم تنها گوشی رو که پیدا میکنم تا به حرفم گوش بده یا جوک بیمزهم رو بشنوه، ضبط صوت گوشیمه.
اما خب! دزد دریایی هنوز هم در کمینه، هیچوقت تورش رو جمع نمیکنه حتی اگر تنها کسی که توی کشتی براش مونده، یه ماهی فسقلی مرده باشه.
- ۰۴/۰۲/۰۸