تحت تعقیب بتمن

روایت‌نامه جست و خیز پیوسته، پیرامون تیمارستان آرکهام.

تحت تعقیب بتمن

روایت‌نامه جست و خیز پیوسته، پیرامون تیمارستان آرکهام.

به نمایندگی جوکر شعبه فرعی خوش اومدی!

۴ مطلب با موضوع «در یک قدمی آرکهام» ثبت شده است

گاهی اوقات مغزم از زیر پتو بلند میشه، کلید لامپ سرم(که سوخته) رو می‌زنه و با آژیر آمبولانسی بهم میگه که وقتشه بری و به آدم‌های توی اینترنت بگی: فکر کنم بعضی وقت‌ها غم و ترس و درد وقتی به هم می‌چسن یه چیز قوی‌تر می‌سازن، مثل خشم. خب اگر به شما پیکان و پراید و سمند بدن به زور می‌تونی یه نیمچه لامبورگینی ازش بسازی(دروغ میگم، ازشون فرغون هم درنمیاد)؛ البته نقش بیشترش رو پیکان ایفا می‌کنه(طرفدار پیکان هستم) وگرنه پراید شاید بتونه فقط بوق رو ساپورت کنه. (الان یادم اومد یک روز با رفیقم یه فرغون آبی نیسانی قیمت کردیم 35 میلیون؛ وقتشه راه قناعت پیش بگیریم.)

تا اینجا فهمیدیم اسپانسر این متن قطعا ایران‌خودرو نیست. می‌گفتم، هربار به مرحله خشم رسیدم، و بعد چی‌کار کرد؟ من رو دو قدم برد جلو. چرا دو قدم؟ چون بعد قدم دوم افتادم تو چاه؛ و اینجا باز اون مسئله قناعت پیش میاد که قدر اون دو قدم رو بدونی. اگر درباره چاه بپرسید، میگم تعریفی نداشت. همه‌چیز ساکت و ساکن بود، اما از اون سکوت‌ها که مغزت داره می‌ترکه و سعی می‌کنی توی دفترت خالیش کنی اما قلم خیلی کند جلو میره، پس به ‌جای "گفتن"، گریه می‌کنی.

گاهی اوقات دوستم ازم می‌پرسه: روای خوبمونم میاد؟ من میگم آره، تموم میشه، "فکر کنم". شاید یه روزی بهش بگم که خیلی وقتا اومدن "روزای خوب" هیچ معنی‌ای نداره؛ انگار ما سوار یه اتوبوس دودی کهنه‌ایم که چوب صندلیاش حقیقتا صافمون کرده، منتظریم که به مقصد برسیم، غافل از اینکه تمام مدت دودی بودن اتوبوس بابت آتیش گرفتن موتورش بوده؛ ممکنه هیچوقت نرسیم. اما یادت میارم که حداقل وقتی روی صندلیای کهنه نشسته بودیم، گل یا پوچ بازی کردیم: "بزرگ منی، چپت گل!".

فکر کنم آژیر آمبولانسی خاموش شد، چون حالا مغزم با شنودهای بلوتوثی آخرین سیستم، فرکانس کیک توت‌فرنگی توی یخچال رو دریافت کرده. زنده باد کیک و تمام قنادی‌های دنیا!

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۴۰
  • میرا ولن

نمی‌دونم تا کی قراره به سرزنش خودم ادامه بدم، بابت هرچیزی می‌تونم احساس گناه بکنم و فقط وقتی واقعا حواسم به این موضوع جمع میشه خودم رو رها می‌کنم. این همه سرزنش و خودخوری بی‌جا و بی‌مورد فقط باعث میشه حس کنی می‌خوای از هرچیزی، حتی زندگی خودت، کنار بکشی تا از این حس خلاص بشی و باور کنی که تو هم خوبی؛ در حالی که هیچ‌وقت "بد" یا "مزاحم" نبودی!

امیدوارم این یادآوری‌ای باشه برای من تا بتونم خودم رو اصلاح کنم و راحت تر توی زندگی خودم و اطرافیانم نقش داشته باشم. والا حتی مگس با اون ریخت و قیافه با افتخار میاد توی گوشِت دوتا ویز می‌کنه و وقتی دستت رو تکون میدی تا بره دوباره با شور و شعف بیشتر روی نوک دماغت می‌شینه و دستاش رو به هم می‌ماله و باور کنید احساس مزاحمت نمی‌کنه!

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۸:۴۲
  • میرا ولن

با توجه به این‌که در حیطه دزدان دریایی فعالیت می‌کنم، قصد داشتم این مطلب رو به ثبت برسونم که اگر روح من قرار بود در بُعد دیگری مثل دنیای دزدان دریایی کارائیب زیست کنه، حتما در قالب دیوی جونز پا به عرصه زندگی می‌ذاشتم و با ریش‌های متشکل از موجودات دریایی، پیانوی دو طبقه می‌زدم.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۳۸
  • میرا ولن

نمی‌دونم چه جور عادتیه، یا چی توی ذهنم می‌گذره که بعد ساختن یه کوه با کلی اشک و زحمت، یه روز همه‌ش رو پشت سرم رها می‌کنم و یادم میاد که از اولشم این راه من نبود. هیچ‌وقت نفهمیده بودم منظور کسایی که می‌گفتن خیلی به علاقه داشتن توی مسیرتون دقت کنید چیه؛ هیچ‌وقت نفهمیده بودم منظورشون از پشیمونی چیه؛ اما فکر می‌کردم می‌فهمم.

اما الان خوب می‌دونم. الان که آخرای راهه. الان که وسط جاده زیر آفتاب نشستم و به تهش نگاه می‌کنم و می‌بینم تهش برای من چیزی نیست، هیچ‌وقت نبود، فقط هر دستی که رد شد من رو هم یه هل داد توی این راه، پا برهنه.

می‌دونم باید بلند بشم و این دو قدمی که مونده رو برم، چون وقتی به پشت سرم نگاه می‌کنم می‌بینم از ابتدای مسیر خیلی فاصله دارم؛ ولی به هرکسی که میگم من رو با چسب دوقلو به آسفالت چسبوندن و نمی‌تونم بلند بشم، باور نمی‌کنه؛ خودمم باور نمی‌کنم. اون راهی که مال من بود، برای همیشه جلوی ورودیش خاک ریختن، نوار زرد کشیدن و دارن بیل می‌زنن. برخلاف تصور منِ جوون‌تر، الان می‌دونم که بعضی چیزا وقتی از زمانش بگذره دیگه ترمیم پذیر نیست.

درد داره، اما بعد از پنج ماه زمین‌گیرِ غم بودن، می‌خوام بلند شم. اولش قراره زانوهام تیلیک تیلیک صدا بده، سرم گیج بره، پلکام سنگینی کنه، مغزم دوباره کل سناریوی ناله و شیون رو از سر بگیره، اما می‌خوام یادم نره که می‌تونم بلند شم. با خودم میگم کاش فقط یک نفر بود که دستم رو بگیره، یا اگر گریه‌م گرفت برام دستمال پرت کنه، یا فقط برام آرزوی موفقیت کنه. اما خب، گاهی هرچقدر که می‌دوم تا نقطه‌ای توی روزگار موجودات اطرافم باشم، بازهم تنها گوشی رو که پیدا می‌کنم تا به حرفم گوش بده یا جوک بیمزه‌م رو بشنوه، ضبط صوت گوشیمه.

اما خب! دزد دریایی هنوز هم در کمینه، هیچ‌وقت تورش رو جمع نمی‌کنه حتی اگر تنها کسی که توی کشتی براش مونده، یه ماهی فسقلی مرده باشه.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۱۰
  • میرا ولن
تحت تعقیب بتمن

*سوار بر پیکان جوانان مدل آبی پیژامه‌ای، قان قان میرم جلو تا اسیر دست خفاش سمج نشم. (بتمن)

*اطلاعات تکمیلی: نمایندگی کارخونه جوکر شعبه فرعی. (اصلی مال خودشه.)

*اگر اهل رقصیدن با نوشابه و نی و همراهی استاد حسن شماعی‌زاده در پس زمینه هستید، بفرمایید!

آخرین مطالب