با خودم گفتم بیام سراغ شعری که یک ماه پیش قول دادم کمکم کامل اینجا نقل قولش کنم، ذرهای طولانیه برای همین میخوام آروم آروم تمومش کنم، اینجوری بیشتر میچسبه؛ چون بنظر من شعر مثل وِردهای هاگوارتز نیست، نمیتونی سریع بگی آواداکداورا و رد بشی، باید باهاش راه بری، وگرنه فایدهش چیه؟
《دلم میخواست؛ بند از پای جانم باز میکردند
که من، تا روی بام ابرها، پرواز میکردم،
از آنجا، با کمند کهکشان، تا آسمان عرش میرفتم
در آن درگاه، درد خویش را فریاد میکردم!
که کاخ صد ستون کبریا لرزد!
مگر یک شب، ازین شبهای بیفرجام،
ز یک فریاد بیهنگام
_به روی پرنیان آسمانها_ خواب در چشم خدا لرزد!》
بازهم ممنون از آقای فریدون مشیری!
ادامه خواهد داشت...
- ۰ نظر
- ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۰۷